چشمانتان را ببندید و جهانی را تصور کنید که قاعده مند نباشد. جهانی را تصویر کنید که در آن افراد جایی که باید باشند نیستند و آن جا که نباید حضور داشته و دارند.
مثلا به بیمارستانی بیاندیشید که توسط یک سرآشپز حرفه ای اداره میشود. مراجعین آن بیمارستان نیز باید برای معاینه به همکاران آشپز ایشان مراجعه کنند؛
سپس رستورانی را تصور کنید که در آن مشتریان به جای تقاضای غذا، نسخه ی دارویشان را به گارسون میدهند و انتظارِ تحویل آن را از او دارند! شرکت مسافربری خاصی را تصور کنید که کادر اجرایی آن هیچ اطلاعی از نحوه تهیه بلیط نداشته باشند. دیگر خبر از هیچ خلبانی نباشد، چرا که خلبانان به خیاطی مشغول شده و هواپیما ها توسط خیاط ها رانده میشود! دیگر هیچ اتوبوسی توسط هیچ رانندهای رانده نمیشود. بلکه افراد فاقد صلاحیت حرفهای اتوبوس ران شده اند! چشمانتان را باز کنید. همه چیز ترسناک و ترسناکتر میشود به راستی شما اعتمادی به آن پرواز، یا به جراحان آن بیمارستان و یا سوار شدن در آن اتوبوسها میکنید؟ در خصوص شرکت مسافربری مذکور چطور؟ آیا به کادر اجرای آن اطمینان میکنید که تدارکات سفر شما را بر عهده بگیرند؟ شما حتی دیگر به غذای رستوران ها نیز اعتماد لازم را نخواهید داشت.