سوگ: وقتی زمان از کار می‌افت

سوگ: وقتی زمان از کار می‌افت

دسته بندی : سوگ عزیران

بعد از فقدان، اولین چیزی که از دست می‌دهیم خودِ زمان است.
نه ساعت از حرکت می‌ایستد، نه تقویم؛ اما «آینده» دیگر جلو نمی‌رود.
روزها می‌گذرند، کارها انجام می‌شوند، مردم حرف می‌زنند،
اما من جایی در میانه‌ی یک اکنونِ کش‌دار گیر کرده‌ام؛
اکنونی که نه می‌گذرد، نه معنا می‌سازد.

سوگ برای من غم نبود.
غم را می‌شناختم: می‌آمد، اشک می‌آورد، سبک می‌کرد و می‌رفت.
اما این چیز دیگری بود.
سوگ مثل این بود که جهان دیگر بلد نیست با من حرف بزند.
همه‌چیز همان است، اما هیچ‌چیز «جا» نمی‌افتد.

صبح‌ها بیدار می‌شدم و برای چند ثانیه همه‌چیز عادی بود.
بعد ناگهان یادم می‌آمد:
او نیست.
نه فقط در اتاق،
نه فقط در خانه،
بلکه در آینده‌ای که هنوز نرسیده بود.

بزرگ‌ترین درد سوگ این نبود که دیگری رفته است؛
این بود که عادت‌های من هنوز زنده بودند.
بدنم هنوز می‌خواست به او فکر کند،
هنوز می‌خواست برنامه‌ها را با حضورش بچیند،
هنوز می‌خواست جمله‌ها را طوری شروع کند که او شنونده‌شان باشد.

اما جهان دیگر پاسخ نمی‌داد.
انگار دستم را در هوایی دراز می‌کردم که قبلاً کسی آنجا بود.

در سوگ فهمیدم که انسان با خاطره‌ها زندگی نمی‌کند؛
با عادت‌ها زندگی می‌کند.
با صبحانه خوردن کنار کسی،
با پیام دادن،
با در نظر گرفتنِ دیگری در کوچک‌ترین تصمیم‌ها.
و مرگ، فقط یک نفر را نمی‌گیرد؛

تمام این عادت‌های خاموش را بی‌پناه می‌کند.

بدنم این را زودتر از ذهنم فهمید.
سنگینی‌ای روی شانه‌ها،
دردی مبهم در سینه،
خستگی‌ای که با خواب درست نمی‌شد.
نه افسرده بودم، نه بیمار؛
فقط جهانِ بدنم هنوز با جهانی که عوض شده بود هماهنگ نبود.

مدت‌ها فکر می‌کردم باید «تمامش کنم».
سوگ را پشت سر بگذارم.
قوی باشم.
اما بعدها فهمیدم سوگ چیزی نیست که تمام شود.
سوگ چیزی است که باید در آن یاد بگیری چگونه دوباره زندگی کنی.

سوگواری، برخلاف تصورم، منفعل نبود.
فعال‌ترین کاری بود که تا آن روز انجام داده بودم:
بازآموزیِ بودن.
یاد گرفتنِ راه رفتن در خیابانی که دیگر مقصدش همان نیست.
یاد گرفتنِ آینده‌ای که یک صندلی خالی در آن همیشه هست.

آیین‌ها کمک کردند.
گفتن نامش.
نوشتن.
نگه داشتن بعضی اشیاء و کنار گذاشتن بعضی دیگر.
نه برای فراموشی،
بلکه برای اینکه بدن و جهانم کم‌کم بفهمند:

او دیگر اینجا نیست،
اما من هنوز اینجا هستم.

امروز سوگ برایم شبیه زخمی قدیمی است.
گاهی با یک بو، یک جمله، یک آهنگ باز می‌شود.
اما دیگر جهان فرو نمی‌ریزد.
زمان دوباره حرکت می‌کند،
نه مثل قبل،
اما به شکلی که می‌شود در آن نفس کشید.

من از سوگ «عبور» نکردم.
سوگ در من ته‌نشین شد.
در شیوه‌ای که جهان را می‌بینم،
در عمقی که پیدا کرده‌ام،
در فهمی که از فقدان و پیوند دارم.

سوگ به من آموخت
که عشق فقط حضور نیست؛
رسوب است.
و ما، بعد از فقدان،
نه همان آدم قبلیم،
و نه بی‌معنا؛
بلکه انسانی هستیم که
زمانش ترک خورده
و از همان ترک‌ها
زندگی را دوباره یاد می‌گیرد.

این مطلب مفید بود؟ (0)(0)
نظرات (0)
24 آذر 1404 - 16:7
بازدید ها: 9

نظرات شما

نظرتون در مورد پست سوگ: وقتی زمان از کار می‌افت چی هست ؟

  • Captcha
لطفا به نکات زیر توجه نمایید :
نظرات شما بعد از بررسی توسط پزشک و تایید نمایش داده می شود.
لطفا از بکار بردن کلمات غیر اخلاقی و به دور از فرهنگ ایرانی - اسلامی خودداری فرمایید.