سوگ؛ وقتی جهان دیگر راه نمی‌آید

سوگ؛ وقتی جهان دیگر راه نمی‌آید

دسته بندی : سوگ عزیران

پس از مرگ یک عزیز، آنچه در وهله‌ی نخست فرو می‌ریزد فقط یک رابطه نیست؛ بلکه جهانی است که با او معنا داشت. روزها هنوز می‌گذرند، ساعت‌ها هنوز کار می‌کنند، اشیا هنوز در جای خود هستند، اما چیزی در نسبت من با آن‌ها دیگر درست کار نمی‌کند. انگار جهان، همان جهان سابق است، اما راه نمی‌آید؛ نمی‌دانم با آن چه باید بکنم

پس از مرگ یک عزیز، آنچه در وهله‌ی نخست فرو می‌ریزد فقط یک رابطه نیست؛ بلکه جهانی است که با او معنا داشت. روزها هنوز می‌گذرند، ساعت‌ها هنوز کار می‌کنند، اشیا هنوز در جای خود هستند، اما چیزی در نسبت من با آن‌ها دیگر درست کار نمی‌کند. انگار جهان، همان جهان سابق است، اما راه نمی‌آید؛ نمی‌دانم با آن چه باید بکنم.

متیو رَتکلیف، با الهام از مرلو-پونتی، این تجربه را نه صرفاً یک حالت روانی، بلکه اختلالی در ساختار تجربه‌ی زیسته می‌داند. این توصیف، به‌طرز عجیبی، به تجربه‌ی شخصی من نزدیک است. سوگ برای من غمِ «نداشتنِ تو» نبود؛ بلکه سرگردانی در جهانی بود که دیگر نمی‌دانست به کدام سو می‌رود.

پیش از فقدان، زندگی شبکه‌ای از امکان‌ها بود. آینده، هرچند نامعلوم، اما قابل تصور بود. کارها «بعدش» داشتند؛ گفت‌وگوها ادامه می‌یافتند؛ معنا، هرچند ناپیدا، اما جاری بود. با مرگ او، این شبکه از هم گسیخت. نه این‌که هیچ کاری ممکن نباشد، بلکه نمی‌دانستم چرا باید کاری را انجام دهم. مسئله، ندانستنِ مسیر نبود؛ مسئله این بود که دیگر مسیری وجود نداشت.

مرلو-پونتی از «جهان عادتی» سخن می‌گوید: جهانی که در آن، بدن، زبان، عادت‌ها و روابط ما بی‌آنکه فکر کنیم، ما را پیش می‌برند. سوگ، این جهان عادتی را متوقف می‌کند. ناگهان باید درباره‌ی چیزهایی فکر کنیم که قبلاً بدیهی بودند: چرا صبح بیدار می‌شوم؟ چرا حرف می‌زنم؟ چرا آینده مهم است؟ این پرسش‌ها فلسفی نیستند؛ وجودی‌اند.

اما آنچه برای من تکان‌دهنده‌تر است، همان چیزی است که رَتکلیف آن را «پیوندِ ادامه‌دار» می‌نامد. او دیگر نیست، اما کاملاً هم نرفته است. نه به شکل خاطره‌ای شفاف، نه به صورت تصویری روشن. حضورش مبهم است، اما مؤثر. گاهی هنگام تصمیم‌گرفتن، هنوز خودم را در نسبت با او می‌یابم. نه این‌که از خود بپرسم «او چه می‌گفت»، بلکه انگار افقِ فکر کردنم هنوز از طریق او شکل می‌گیرد.

این حضور، قابل توصیف نیست. نمی‌توان آن را به ویژگی‌ها، خاطرات یا جملات تقلیل داد. شاید به همین دلیل است که سارتر می‌گوید مرلو-پونتی «بیش از حد زنده است که بتوان او را توصیف کرد». بعضی انسان‌ها، حتی پس از مرگ، نه به‌عنوان موضوعی در گذشته، بلکه به‌عنوان سبکی از بودن در جهان باقی می‌مانند.

سوگ، در این معنا، فقط مواجهه با غیاب نیست؛ مواجهه با نامعینی است. جهانی که هنوز ساخته نشده، اما دیگر هم فروپاشیده است. بودن در این وضعیت، دردناک است، اما شاید صادقانه‌ترین شکل زیستن باشد. مرلو-پونتی می‌گوید فلسفه، با شگفتی آغاز می‌شود؛ با عقب‌رفتن از بدیهیات. سوگ، ناخواسته، ما را دقیقاً به همین نقطه پرتاب می‌کند.

من هرگز نخواستم فیلسوف شوم. اما سوگ، مرا وادار کرد به چیزهایی فکر کنم که پیش‌تر فقط زندگی می‌کردم. شاید به همین دلیل است که بعضی فقدان‌ها، با همه‌ی زخمشان، چیزی را هم حفظ می‌کنند: گشودگی به امکان. نه امکانِ بازگشت، بلکه امکانِ معنای تازه؛ معنایی که هنوز نام ندارد.

و شاید وفاداریِ واقعی به کسی که از دست رفته، نه در فراموش‌نکردن او، بلکه در تحمل این نامعینی باشد؛ در ادامه‌دادنِ زیستن در جهانی که او دیگر در آن نیست، اما هنوز، به‌نحوی، از طریق او قابل زیستن است.


من محمد جعفر ترکان اینجا هستم تا با تو همراه شوم تا سوگ و سوگواریت را بسلامت پشت سر بگذاری با من تماس بگیر 09338729993

این مطلب مفید بود؟ (0)(0)
نظرات (0)
25 آذر 1404 - 11:51
بازدید ها: 16

نظرات شما

نظرتون در مورد پست سوگ؛ وقتی جهان دیگر راه نمی‌آید چی هست ؟

  • Captcha
لطفا به نکات زیر توجه نمایید :
نظرات شما بعد از بررسی توسط پزشک و تایید نمایش داده می شود.
لطفا از بکار بردن کلمات غیر اخلاقی و به دور از فرهنگ ایرانی - اسلامی خودداری فرمایید.