سوگ زمان بی افقی است

سوگ زمان بی افقی است

دسته بندی : سوگ عزیران

 چرا افرادی که داغ‌دیده‌اند اغلب احساس می‌کنند زمان «متوقف» یا «بی‌جریان» شده است؟ اگرچه از نظر واقعیت فیزیکی زمان همچنان می‌گذرد.

 برای تحلیل این تجربه باید سه نوع دیدگاه زمانی را که انسان‌ها در تجربه‌ی خود دارند از هم تمایز دهیم:

  1. دیدگاه ادراکی (Perceptual):
    این دیدگاه به آگاهی مستقیم و حسی از زمان «حال» مربوط است — مانند تجربه‌ی دیدن یا شنیدن چیزی در همان لحظه که رخ می‌دهد. این دیدگاه به‌طور معمول در تجربه‌ی غم دستخوش تغییر جدی نمی‌شود.

  2. دیدگاه عاملی
    این دیدگاه شامل آگاهی از توالی اعمال و رویدادهاست — یعنی فرد می‌داند چه اتفاقی لحظه قبل افتاده و انتظار چه چیزی را دارد. این ساختار برای ادامه‌ی فعالیت‌های معمول ضروری است. 

  3. دیدگاهِ روایی (Narrative):
    این دیدگاه گسترده‌ترین است و شامل تفسیر تجربیات گذشته و تصویرسازی از آینده می‌شود — یا به‌عبارت دیگر، داستانی که انسان از زندگی خود می‌سازد. 

گاه تجربه‌ی غم به‌طور عمده دیدگاه روایی فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد. به‌عبارتی، وقتی فرد کسی را از دست می‌دهد، داستانی که از گذشته و آینده در ذهن دارد دچار تزلزل می‌شود. این باعث می‌شود زمان به‌گونه‌ای تجربه شود که گویی دیگر همان جریان طبیعی را ندارد، حتی اگر فرد هنوز قادر به انجام کارهای روزمره باشد.

 

زمانی که دیگر جلو نمی‌رود

پس از فقدان، نخستین چیزی که از دست می‌رود نه شخص، بلکه «آینده» است.
این را کسانی گفته‌اند که در مقاله با صدایی آرام و شکسته روایت می‌کنند:
«انگار زمان جلو می‌رفت، اما من جا مانده بودم.»
این جمله به‌ظاهر ساده، همان شکافی است که غم در تجربه‌ی زمان ایجاد می‌کند.

من همیشه فکر می‌کردم زمان یا می‌گذرد یا نمی‌گذرد؛ ساعت یا حرکت می‌کند یا از کار افتاده است. اما روایت‌های داغ‌دیدگان چیز دیگری می‌گویند:
زمان می‌گذرد، کارها انجام می‌شود، روز و شب عوض می‌شوند، اما داستان زندگی دیگر ادامه پیدا نمی‌کند.
فرد سوگواری میگفت صبح از خواب بیدار می‌شود، چای درست می‌کند، به محل کار می‌رود، اما همه‌چیز «بی‌معنا»ست؛ نه از آن جهت که دردناک است، بلکه چون به چیزی وصل نمی‌شود. گویی این اعمال دیگر بندهایی از یک روایت نیستند، بلکه حرکاتی منفرد و معلق‌اند.

غم در سوگواری ، زمان را متوقف نمی‌کند؛ بلکه جهت آن را می‌شکند.
آینده‌ای که قرار بود ادامه‌ی گذشته باشد، دیگر وجود ندارد. زنی که همسرش را از دست داده می‌گوید:
«برنامه‌ای ندارم، نه به این دلیل که نمی‌خواهم، بلکه چون نمی‌دانم برای چه کسی.»

اینجاست که می‌فهمم چرا غم این‌قدر خسته‌کننده است.
نه به‌خاطر شدت احساس، بلکه به‌خاطر نبودن افق.
زمانی که افق ندارد، کش می‌آید، تهی می‌شود، و هر لحظه‌اش سنگین‌تر از لحظه‌ی قبل است.

میان تجربه‌ی حسیِ زمان و تجربه‌ی رواییِ آن متمایز است این تمایز برای من روشنگر بود.
داغ‌دیدگان هنوز می‌بینند، می‌شنوند، می‌فهمند که امروز سه‌شنبه است و فردا چهارشنبه؛ اما نمی‌توانند این روزها را در داستانی بزرگ‌تر جا دهند.
یکی از آن‌ها می‌گفت
«انگار همه‌چیز در حال حرکت است، جز زندگی من.»

غم، در این معنا، فقط اندوه از دست‌دادن نیست؛ فروپاشی روایت شخصی است.
وقتی کسی که نقش محوری در داستان زندگی ما داشته حذف می‌شود، دیگر نمی‌دانیم شخصیتِ اصلیِ این داستان کیست، یا اصلاً داستانی باقی مانده یا نه.

و شاید به همین دلیل است که بهبود از غم به معنای «فراموش کردن» نیست، بلکه به معنای ساختن روایتی تازه از زمان است؛ روایتی که در آن فقدان انکار نمی‌شود، اما همه‌چیز را هم منجمد نمی‌کند.

فرد سوگوار دیگری میگفت:هنوز دلتنگ است، هنوز جای خالی را حس می‌کند، اما می‌تواند چیزی را «انتظار» بکشد؛ حتی اگر کوچک باشد.
و من فکر می‌کنم این شاید دقیق‌ترین تعریف بازگشت زمان باشد:
نه شتاب گرفتنش، نه عادی شدنش، بلکه قابل‌تصور شدنِ آینده، هرچند زخمی.

غم سوگ، زمان را از ما نمی‌گیرد؛
ما را از داستانی که در آن زندگی می‌کردیم بیرون می‌اندازد.
و بازگشت، اگر رخ دهد، بازگشت به همان داستان نیست،
بلکه نوشتن روایتی است که با فقدان آغاز می‌شود.

محمد جعفر ترکان 

رواندرمانگر سوگ و وسواس


 

این مطلب مفید بود؟ (0)(0)
نظرات (0)
29 آذر 1404 - 7:18
بازدید ها: 9

نظرات شما

نظرتون در مورد پست سوگ زمان بی افقی است چی هست ؟

  • Captcha
لطفا به نکات زیر توجه نمایید :
نظرات شما بعد از بررسی توسط پزشک و تایید نمایش داده می شود.
لطفا از بکار بردن کلمات غیر اخلاقی و به دور از فرهنگ ایرانی - اسلامی خودداری فرمایید.