بعضی آدمها همیشه احساس میکنند چیزی را اشتباه انجام دادهاند—حتی اگر هیچکس چیزی نگفته باشد. گاهی این حس آنقدر قوی است که تبدیل میشود به یک سایهی دائمی در زندگیشان.
اگر شما یا یکی از نزدیکانتان وسواس فکری-عملی (OCD) دارید، احتمالا با احساس گناه دائم، شدید و گاهی بیدلیل آشنا هستید. این مقاله، نگاهی روانشناسانه و پدیدارشناسانه به این نوع خاص از گناه دارد که به آن گناه اگزیستانسیال (وجودی) میگوییم.
گاهی فکر میکنم ذهنم دیگر به من تعلق ندارد. افکاری سرزده، سمج و ناآشنا، بیاجازه به میانهی آگاهیام قدم میگذارند و خانه میکنند. افکاری که نه خواستمشان، نه باورشان دارم، نه حتی میدانم از کجا آمدهاند. فقط میدانم هستند. با صدایی بلندتر از من، با نیرویی بیشتر از ارادهام، و حضوری که نمیتوانم نادیدهاش بگیرم.میگویند این وسواس است. ولی این واژه برایم زیادی تمیز و فنی است. آنچه من تجربه میکنم، بیشتر شبیه شکاف خوردن در دیوارهی بودنم است. انگار ذهنم از خودم جدا میشود و در برابر خودم میایستد. فکری ظاهر میشود – مثلا اینکه نکند به کسی آسیب بزنم، نکند کاری نادرست کرده باشم، نکند گناهکار باشم – و من در برابر آن درمانده میمانم. حتی اگر بدانم که این فقط یک فکر است، باز هم از عمق وجودم میلرزم. گاهی این فکر مثل تودهای یخ، گلویم را میفشارد.