سوگ پیچیده، سفری است که برخلاف سوگ طبیعی، راهی پر از موانع و بنبستها دارد. وقتی فقدان آنچنان عمیق و ناگهانی باشد که ذهن و روح نتوانند آن را پردازش کنند، غم به حالتی پایدار و ناتمام تبدیل میشود. این نوع سوگ، بهجای یک فرایند تطبیقی، میتواند فرد را در چرخهای از اندوه مداوم، احساس گناه و ناتوانی گرفتار کند.
در سوگ پیچیده، افسردگی به شکلی شدیدتر و طولانیتر بروز میکند. فرد ممکن است برای ماهها یا حتی سالها در مرحلهای از سوگواری باقی بماند، بدون آنکه بتواند پذیرش و بازگشت به زندگی را تجربه کند. خاطرات فرد ازدسترفته نهتنها تسلیبخش نیستند، بلکه مانند زخمهایی باز، هر روز تازه میشوند. احساس گناه، افکاری مانند «اگر میتوانستم کاری بکنم»، «اگر بیشتر مراقبش بودم»، یا «اگر آخرین حرفم متفاوت بود»، را به شکل وسواسگونه در ذهن تکرار میکند و فرد را درگیر پشیمانیهایی میکند که تغییری در گذشته ایجاد نمیکنند، اما حال او را از بین میبرند.