همانطور که بزرگ میشدم، شاهد نگاهها و حرفهای تأییدآمیز پدر و مادرم در مورد ظاهرم بودم. مادرم همیشه میگفت دختر زیبایی هستم (و اگرچه نوجوانان همسنوسال من به سوراخ کردن گوش و بدن، تتو و رنگ مو علاقه داشتند، من احساس میکردم بدون اینها هم زیبا هستم). آنها هردو معمولاً دربارۀ این حرف میزدند که من و برادرهایم چقدر خوششانسیم که لاغریم.