سلام، آنچه شما از آن سخن ميگوييد، نشاندهنده يک زخم عميق عاطفي است که از دوران کودکي تا بزرگسالي با شما همراه بوده است. رابطه بين والدين و فرزندان بهطور مستقيم بر تصوير خود و احساس ارزشمندي فرد تأثير ميگذارد. تحقير و ناديدهگرفتن مداوم، بهويژه زماني که همراه با تبعيض بين فرزندان باشد، ميتواند منجر به ايجاد يک حس عميق از ناکافي بودن و ناتواني در فرد شود. اين حسها اغلب به شکل تنفر از شخص تحقيرکننده (در اينجا پدر) خود را نشان ميدهند. اين تنفر ميتواند مکانيسم دفاعي روان براي حفظ شما از درد و رنج بيشتر باشد، اما در عين حال، با گذشت زمان، خودش به منبع ديگري از رنج و دشواري تبديل ميشود. در روانکاوي، ما اغلب به اين مسائل از طريق کاوش در لايههاي ناخودآگاه ميپردازيم. آنچه که امروز به عنوان تنفر در شما ظاهر ميشود، ميتواند در واقع تلاش ناخودآگاه شما براي رسيدن به نوعي بازشناسي و مهرورزي باشد که هرگز به آن دست نيافتهايد. اين نوع تضاد دروني باعث ميشود که تنفر و خشم به عنوان واکنشهاي خودکار و تکرارشونده بروز کنند. براي کنار آمدن با اين احساسات، نياز به درک ريشههاي آن و شايد حتي برخورد با تصاويري از پدر در ذهن داريد که با واقعيت موجود متفاوت است. در واقع، خشم شما نسبت به پدر شايد ناشي از نيازي است که هنوز برآورده نشده باقي مانده است. درمان تحليلي و فرايندهاي شناختيتحليلي ميتوانند به شما کمک کنند تا اين احساسات را به سطح آگاهي بياوريد و به تدريج از تأثيرات فلجکننده آنها رهايي يابيد. يافتن راههايي براي پذيرفتن اين واقعيت که پدر شما هرگز آن حمايت و توجهي که نياز داشتيد را ارائه نداد، ممکن است به شما کمک کند تا با آنچه در گذشته رخ داده سازش کنيد. از طريق اين فرايند، ممکن است به جاي تمرکز بر تنفر، به احساسات پيچيدهتري مانند فقدان، غم و در نهايت بخشش دست پيدا کنيد که شما را از اين چرخه تنفر و ناسزاگويي رها ميکند.