با سلام دختری 26 ساله هستم ، میزان تحصیلاتم ( کارشناسی ارشد ) ، بیکار * ترم 4 کارشناسی بودم که سمت راست بدنم ( دست و پا ) بی حس شد از اونموقع تا الان تحت نظر متخصص مغز و اعصاب هستم و گفتن ام اس خفیف داری 2سال هم هست سینووکس تزریق می کنم فلوکسیتین ، پره گابایوکس ، کپسول میلواید ، ب1 ، د3 هم برایم تجویز شده و سنگینی قسمت هایی از بدن ( سنگینی همان دست و پای راست ، کل سر و صورت و کف پاها ) که به تدریج از همان سال اضافه شده و باقی مانده و خیلی اذیتم می کنه و هر سال تکرار ام ار ای …… * سال 1397 تقریبا 5 ماه پیش در ازمایشگاه شیمی به دلیل اشتباهات مسئول ازمایشگاه دستگاه منفجر شد و کل صورت و دو دستم سوخت ، مسئول ازمایشگاهم در قسمت هایی از بدن دچار سوختگی شد ( دو هفته ای بیمارستان بستری بودم هر روز می بردن اتاق عمل و بیهوشی و .…) خداروشکر خیلی بخیر گذشت ولی وقتی یاد اونموقع می افتم داغون میشم اعصابم بهم میریزه اگر چشمام و از دست میدادم چیکار می کردم کل صورتم تمام مژه هاو پشت پلکهام سوخت * از یه طرف این بیماری و ترس از آینده و فلجی و … از طرف دیگه ام احساس پوچی که تا این سن نه برای خودم و نه دیگران هیچ فایده ای ندارم بعدشم که این حادثه سوختگی برام اتفاق افتاد وحشتناک بود … * از دوران بچگی تا الانم زندگی خوبی نداشتیم همش تو خونمون مامان و بابام باهم دعوا داشتن در حقیقت پدرم اخلاق نداشت سر هر موضوع بی ارزش و پوچی اذیت می کرد عید می شد ماجرا داشتیم ماه رمضونم همینطور مامانمم سر ما خالی می کرد بعد که ماهاام بزرگ شدیم ماروهم دخالت دادن * ما خانواده ی 7 نفره ایم ( 5 فرزند) و من و یه خواهرم دوقلوییم ، به نظرم بچه های یه خانواده که زیاد بشن مادر و پدر به خودشون اجازه میدن بین فرزنداشون فرق بزارن ، انتخابشون کنن من همیشه زشت ترین و چاق ترین و خنگ ترینشون بودم مامانمم که می گفت تو بچه بودی غذا بهت میدادم تف می کردی تو صورتم از همون موقع ازت متنفر بودم اینم شانس ما که همیشه مامانم با هم لج بوده و محبت نمی کرد و دوستم نداشته به دلیلی که من اصلا یادمم نیست یا چرا این کار رو انجام میدادم … الانم کلا با مادرم مشکل دارم همش بهم گیر میده اذیتم می کنه قشنگ هر چی دلمون می خواد بهم دیگه میگیم منم ترجیح میدم باهاش حرف نزنم * بچه که بودم شب ادراری داشتم برای همین موضوع همیشه تحقیر شدم و خجالت کشیدم و از اول راهنمایی به بعد تا الانم متاسفانه خودارضایی با آب می کردم وقتی احساس تنها بودن می کردم ، تحقیر می شدم ، موقع امتحاناتم ، موقع استرس و… و تا الانم نتونستم ترک کنم فکر می کنم با خودمم ام اس ام نتیجه این کارم باشه تو اینترنتم که می خونم در ارتباط با خودارضایی بعضی سایتا نوشته انواع مرض ها رو می گیریم به خاطر انجام این کار و بعضی سایتا هم نوشته ضرری نداره و بعضی سایت ها هم نوشتن اگر دفعات زیادی تکرار بشه مشکل ایجاد می کنه حالا واقعا عوارضش چیه نمیدونم هم احساس گناه دارم بخاطر انجام این کار و نمیدونم اصلا نماز و روزه هام درسته یا نه * کلا همیشه تلاش بیهوده کردم احساس پوچی شدید دارم، اعتماد به نفس ضعیف، وقتی خودم به خودم نمی تونم کمک کنم باید از یک روانپزشک کمک بگیرم ولی همینجوری خانواده هر حرفی میشه میگن تو دیوانه ای و از این حرفا ، ام اس ام بخاطر همین اخلاقت گرفتی. از طرفی تا این سن هنوز اختیار جیبم و ندارم و با خانواده زندگی می کنم و از طرفیم خودمم نمی تونم به طور مستقیم با دکتری صحبت کنم و این حرفارو بزنم خصوصا در مورد خودارضایی ( میترسم از قضاوت شدن و اعتماد کردن ) ولی واقعا نیاز به کمک دارم ….. هم بخاطر زندگی که از بچگی داشتم و هم بخاطر نگرانی هایی که در مورد ام اس دارم و هم حادثه ی سوختگی که برام اتفاق افتاد
با سلام از اينکه شرايط سختي را متحمل شديد، متاسفم. ولي مي توان با دارو درماني و در صورت لزوم رفتار درماني از اضطراب و افسردگي شما کاست. بيماري ام اس ربطي به خودارضايي ندارد و دليلي ندارد هر موردي را به عنوان عقوبت اعمال خود در نظر بگيريد. به روانپزشک مراجعه نماييد.
سلام خودارضايي عامل ام اس نيست بلکه حس بدي که از خودت داري ممکنه باعث تشديد علام ام اس بشه. با اين همه سختي به نظرم فرد توانمندي هستي که تونستي در درس تا ارشد پيش بري. کاش بتوني شغلي داشته باشي. مطمئنا با رواندرماني درصد زيادي از اين مشکلات و افکارت حل خواهدشد. مي توني از مشاوران 1420 هم کمک بگيري يا مراکز و افرادي که به شکل آنلاين يا با هزينه کم مشاوره ميدن. مشاور محرم اسرار افراد هست و اولين وظيفه اش قضاوت نکردن افراده، مشکل تو هم چيز نادر و عجيبي نيست که بخواي خجالت بکشي از گفتنش. پس حتما درمان بگير.