حدود يک سالي هست به ايران آمدم هميشه شاد و پران؛ژي بودم تا اينکه همان اوايل ورودم به ايران شخصي که سه چهار سالي پي ام ميداد و من توجه اي نميکردم چون در کشور خودم بودم و دووور...تا تينکه يک سال پيش وارد ايران شدم و از عکسها و استوري هام فهميد من ايرانم همون فرداش اومد سر کوچمون و منو برد به منزلش پيش خانوادش...همه چي خووب بود تا اينکه پيامهاي پنهاني ديدم و چند تا دروغ.در اين يکسال با هر بحث و تنش خيلي عصبي شدم و چون ناراحتي قلبي هم دارم راهي بيمارستان ميشدم...و هر بار با قسم دين و پدر و مادر و اجدادش قولهايي ميداد که فقط تو رو دوست دارم و.......حدود يکي دو ماه هست که استرس و اضطراب شديدي دارم..با تند شدن ضربان قلبم...مبلي به غذا خوردن ندارم..از وزن 77 کيلو به وزن 57 کيلو رسيدم..شب ها خواب ندارم...وقتي بيدارم همش فکر خودکشي به ذهنم ميرسه...تو اين چند روزه اخير بنزين ريختم نذاشتن....رفتم از جايي خودمو پرت کنم جلومو گرفتن.....نگراني و اضطرابم احساسي و عاطفي هست....پارتنرم که باعث تمام اين اتفاقات و پريساني هاي روحي و جسمي من شده هست با يکي از دوستان روانشناسش قرار گذاشت رفتيم چند قرص که اضطرابتو خوب ميکنه بهم داد..آسنتراي 50 و آلپرازولام 1 و آميپريپتيلين و يه قرص ديگه يادم نيست پرکسايد بود يا چيزه ديگري داد...دقيقا از روزي که اينارو ميخورم...حالم پريشانتر شده و ضربان قلبم انقدر تند ميشه و بدنم لرز و رئشه ميگيره و از همه بدتر افکار خودکشي تا به اجرا و انجام دادنشونم رفتم...فقط هربار ميدونه نقظه ضعفم برادر بزرگم و خانوادمه....به اونها زنگ زده و هر بار خانوادم اومدن دنبالم...واقعا نميدونم چيکار کنم....خانواده ي خيلي خوبي دارم و دارن اذيت ميشن منو بيشتر ناراحت ميکنه و مصممتر به مردن و رفتن تا ابد.... اينبار تصميم گرفتم به جايي برم که کسي ندونه کجام..ببخشيد آقاي دکتر سرتونو درد آوددم. پيشاپيش سپااااااااس بيکران...اگر روزهاي کاري مطبتونم بفرماييد ممنون ميشم..واقعا وضعيتم اورژانسي🙏🏻