سلام من از دوران ابتدایی وبچگی که یادم میاد ته دلم همیشه دلشوره ونگرانی داشتم. هیچوقت آرامش نمیدونستم چطوریه. دلم نمیخواست از خونه برم بیرون برای مدرسه و پیش مادرم باشم از لحظه که برای مدرسه می رفتم حالم شدید میشد تو مدرسه تمام زنگ های تفریح گریه میکردم چندسال به این منوال بودم حدودا تا اول دوم راهنمایی فقط بعضی روزا مثلا چندروز کوتاه در ماه حالم بهتر بود. اما عقلم نمیرسید وخانواده و عوامل مدرسه هم کسی حواسش به من نبود که به داد من برسن من فقط با خودم میگفتم خدایا من چرا مثل بقیه نیستم من نمیتونم زندگی کنم ولطفا منو ببر. گاهی مثلا تو دبیرستان حالم خوب بود سر به موضوعی مثلا ناراحتی از دوستم که خیلی بهش وابسته بودم دقیقا همین حال میشدم اضطراب استرس گریه شدید و حال وحشتناک عقلم نمیرسید ناراحتی در حدکم طبیعیه اما اینکه به این که بدنم وروحم همچین عکس العملی نشون میده طبیعی نیست. انجام هر چیزی برام سخت میومد مثلا اگه معلم میگفت فلان چیز درست کنید من همش گریه میکردم وحالم بد بود که من نمیتونم نمیشه من کسی رو ندارم کمکم کنه.البته از بچگی در گیر اعتیاد پدر داغون بودن مادر دعوا های شدید وفقر بودیم نمیدونم اینا منو از همون کودکی مریض کرد یا نه
تو زندگیم وازدواج که کردم صبح ها که بیدار میشدم با دلشوره بیدار میشدم از صبح متنفر بودم دلم نمیخواست حتی با اینکه بیدار بودم از زیر پتو بیرون نمیومدم وبازور صبح ها دانشگاه میرفتم البته مشکلات با همسرم داشتم اما اونا فقط حالم تشدید میکرد عامل روح بیمار خودم بود وگاهی حتی بی دلیل
یک بار هم سر کارورزی همین بلا سرم اومد ودچار گریه واضطراب شدید شدم تا 3روز غذا نمیخورم ومیلرزیدم.
خلاصه باید از خانواده دور میشدم برای کارم به محض رسیدن به محل کار وساکن شدن گریه دلشوره ولرزش شروع شد تا 3روز هیچی نخوردم و دیدم نمیشه فرار کنم اینجا بود که فلوکستین زندگی منو نجات داد به راحتی موندم کار کردم آخر هفته ها خونه میومدم و طبیعی بودم. البته گاهی خیلی زیاده روی در حرف زدن وشوخی میکردم واین منواذیت میکرد. اما همین که اون حالت وحشتناک ایجاد نمیشد وزندگیم مختل نمیشد خیلی خیلی راضی بودم. الته من تا حدودی ثبات اخلاقی هم نداشتم چندروز انرژی مثبت بگو بخند تصمیم بگیر غذا درست کن ورزش کن مشکل حل کن یه هو وارد فاز افسردگی حال بد میشدم همش میخوابیدم البته با قرص خبری از اون زندگی مختل ونابود نبود.
حالم خوب بود تا اینکه به دلایلی قرص رو قطع کردم 1ماه پیش در شرایط خانوادگی مناسبی هم نبودم تازه هم برای کارم به محل کار اومدم وتنهام . که یهو از خواب بیدار شدم و اون حالت های شدید همراه با گریه سراغم اومد. 4روزه که همش لرزش گریه دلشوره نگران و.. دارم ونمیتونم کارهامو انجام بدم. برای آروم شدنم از کلرد یاز پوکساید 5استفاده میکردم که برای ساعتی آرومم میکرد نمیتونستم غذا بخورم یا شبا میتونستم راحت بخوابم.
فلوکستین هم تموم شده بود. دیروز حالم بد بود وچون اینجا دسترسی به دکتر نیست ویه روستای خیلی دوره من ویزیت آنلاین شدم ودکتر در جواب همه حرفام گفت اگه فلوکستین خوب بوده همونو مصرف کن وبرای یک ماه نسخه داد.
الان دو تا سوال دارم چون دلم و به دنبال اون دستم میلرزه ودر گذشته هم توسط دکتر پرانول مصرف میکردم. به دکتر گفتم اما فراموش کردم بپرسم میشم همون لحظه که فلوکستین میخورم پرانول هم بخورم یا باید فاصله باشه دربازه زمانش ممنون میشم راهنمایی کنید.
وهمچنین با اینکه به دکتر گفتم تو این چندروز برای موقت کنرل شرایطم وگریه هام کلرد یاز پوکساید میخوردم هیچ چیز نگفتن.
این قرص به خواب بهترم کمک میکنه. میخوام اگه ممکنباشه شب ها یه دونه 5بخورم. اما به مرور که انشالله بهترشدم کم کم اینو ول کنم و فقط همون داروی اصلیمو بخورم.