من زني هستم كه حدود 15سال مستقل زندگي ميكنم خونه و ماشين و تمام وسايل رفاهي .حدود ده سال پيش همكار داشتم كه هر دو براي هم احترام كامل ميذاشتيم از دوسال پيش رابطه ما به هم خيلي نزديك شد به حدي كه با هم ماموريت ميرفتيم و من كه ادم شاد و پر انرژي بودم اصلا متوجه نگاه ها و دوست داشتن اين اقا كه متاهل و داراي سه فرزند بود نشدم تا اينكه من يه خواستگار دندانپزشك پيدا كردم و از اين اقا فاصله گرفتم تا اينكه خواستگارم بعد از تحقيق متوجه شديم معتاد و من دوباره به اين اقا نزديك شدم يه روز داخل ماموريت رشت ايشون سر گوشي من رفته بود و از مكالمه من و مدير كارخونه ناراحت شده بود تا اينكه كار به جاي كشيد كه من از ايشون عذر خواهي كردم و عصر اونروز ايشون به خونه ما اومد و در حالت مستي من هر چي خواهش كردم فايده نداشت و اتفاقي كه نبايد ميافتاد افتاد و از اونروز من به ايشون حس پيدا كردم و همش نگران بودم كه با كسي ديگه رابطه بگيره خلاصه الان وحشتناك مريض روحي شدم و شاداب ندارم تو را خدا كمك كنيد