سلام.حدود چهار سال پيش بمدت يکماه سلسله اتفاقاتی برايم افتاد که گر چه از آن روزهای عذاب آور سالها گذشت اما خاطرات لعنتي آن روزها بشدت آزارم ميدهد بطوريکه گاهي از شدت ناراحتي خوابم ميبرد.گاهي آنقدر آن خاطرات زنده میشوند که انگار ديروز اتفاق افتاده،احساس ميکنم خاطره آن روزهاي ناگوار بسختي مرا در چنگال خودش اسير کرده و مانند فرديکه در دريائي بي ساحل گرفتار شده چاره ای جز غرق شدن در آن خاطرات نیست.هر چقدر خودم را سرگرم کار يا تفريح ميکنم انگار بيشتر آن خاطرات زنده ميشوند! بیشتر به یک کابوس شبیه اند کابوسی ناتمام،طوریکه گاهی وقتی در محل کارم هستم باید دست از کار بکشم و به خلوتی پناه ببرم.احساس میکنم آن خاطرات به مبارزه با من برخاسته اند و مغلوب همیشگی من هستم.خواستم بدانم راه حلي هست مثلا هيپنوتيزم يا روشهايي خاص از روان درماني تا آن برهه ای یکماهه از زمان،آن روزهاي دشوار با آدمهاش رو فراموش کنم؟ممنون.