سلام.وقتتون بخير.من همسرم از اول ازدواج حالت افسردگي داشت.الان 8ساله از ازدواجمون گذشته و يه دختر 2ساله داريم .تو طول اين چند سال هر کاري کردم حاضر نشد بياد پيش روانپزشک.اين شد که گفتم خودم پيش قدم شدم و شما لطف کنيد راهنماييم کنيد منم روي شوهرم مواردو اجرا کنم.زود خسته ميشه .بد ميخوابه و زود بيدار ميشه.زود عصبي ميشه حتي براي خيلي چيزاي پيش پا افتاده و از نظر ماها عادي عصبي ميشه. و بعد چند ساعت پشيمون ميشه و عذر خواهي ميکنه.خيلي در مورد افسردگي سرچ ميکنم.حتي پيشنهاد مصرف قرص سرترالين دادم قبول نکرد.از طرف ديگه سعي ميکنم زعفرون يا خوراکي هاي شادي آور تو غذاش استفاده کنم.خيلي ادم منظميه،به خصوص رو زمان و اراسته بودن ظاهر.مادرش زياد به پاکيزگي و نيم خونه اهميت نميده،هر چقدرم مرتب کتي اونجارو يکساعت نشده ميشه مثل قبلش،هر باري که خونه مادر شوهرم ميريم با مامانش دعوا که چرا خونخ نامنظمه ،اگه يکي سر زده بياد ابرومون ميره در حاليکه خواهرو برادراي هاي ديگش خيلي ريلکسو عادي با قضيه برخورد ميکنن در واقع با اين موضوع کنار اومدن که خونه مادرشون اين شکليه.يه خصوصيت ديگه شوهرم اينه که ادم تند کارو عجوليه،تند غذا ميخوره،تند کارارو انجام ميده و ....در طول غذا خوردن لذت نميبره از غذايي که خورده و يا کاري که انجام داده.در واقع حوصله نداره کاريو زياد طول بده.يه مشکل بزرگ ديگه اينکه از وقتي بچم دنيا اومده من تو اتاق دخترم و پيش دخترم ميخوابمو و شوهرم تو اتاق خواب،هر کاري کردم که سه تايي باهم بخوابيم ميگه بچه شب بيدار ميشه من بيخواب ميشم،حتي يبار خيلي اصرار کردم که قهر کرد و عصبي شد.با اينکه دخترم وقتي ميخوابه تا صبح اصلا ديگه بيدار نميشه و سرو صدايي نداره.خيلي خيلي خيلي مراعات همسايه ميکنه و بخاطر همين ما شايد تو طول 8سال شايد سالي يک بار بيشتر مهمون خونمون نمياد حتي شب نشين.ديگه همه ي دورو بريامون اين قضيه رو ميدونم که رو سرو صدا کردن خيلي حساسه،هر چند که همسايه ها خيلي موارد شده مراعات مارو نميکنن.من ميگن يه بار در سال داري مامانت اينارو دعوت ميکنيم وقتي اومدن جيزي نگي که اروم بخنديدو ......باز وقتي مسان غير مستقيم حرفشو ميزنه و من طبق معمول خجالت زده.يبار مامانش اينارو دعوت کرديم ساعت شد 11شب.به مامانش گفت تو پاشو برو بذار داداشام هم تورو ببينن بلند شن.من اب شدم اونجا.و خيلي چيزاي ديگه که شما لازم بدونيد باز براتون مينويسم.خواهش ميکنم راهنماييم کنيد که چيکار کنم.زندگيمو دوست دارم.ميخوام زندگي شاد وآرومي داشته باشم.ادم خيلي صبوري هستم ولي احساس ميکنم ديگه ظرفيتم تموم شدو خودم دارم اسيب ميبينم.تو اطلاعت تکميلي مشخصات همسرمو ثبت کردم