عرض سلام وخسته نباشيد من 33ام نزديک به پونزده ساله ناراحتي اعصاب دارم بيماري دو قطبي وقتي من هفت ساله بودم يا کمتر اولين حمله عصبي رو داشتم منظورم شروع اش وقتي همه خواب بودن يک نفر شيشه هاي درخونه رو محکم با تمام قدرت ميزد چند نفر بودن طوري که ميخاستن بشکنن مادرم رو بيدار ميکردم ميرفت نگاه ميکرد کسي نبود باز همينکه ميخابيدن دوباره شروع ميشد من حتي بيدار ميشدم ازترس ووحشت ميلرزيدم ميشستم بازهم صدا رو ميشنيدم تا چند هفته شبا ميشنيدم اون صداي وحشتناکي که ميشنيدم حتما بايد همه بيدار ميشدن اما !!!همه خواب .هيچ وقت نتونستم فراموش کنم ..پونزده ساله شدم خواستگار داشتم پسرخاله من عاشق من بود نامزد شديم اما پدرم بخاطر لج ولجبازي نفرت از خانواده نامزدم بهم زد ومنو عقد پسرخاله خودش کرد پسرخاله اي که دوازده سال ازمن بزرگتر بود بخاطر سرد بودنش بي احساس بودنش نگاه نکردن به من حتي اتاق جدا نداشتيم چون افسرده شديد بود مسوليت چهارده نفر رو به عهده داشتم بشورم بپزم دکتر ببرم سرکار برم ..بزور همسرم موقع نامزدي خونه ما ميامد باهزار بدبختي گريه واشک باردار شدم مادرم فهميد همسرم بيکار بود شغلي نداشت بچه پنج شش ماه رو کشت از شددت خونريزي ودرد ميخاستم بميرم اما همسرم گفت اگه بچه رو ازبين نبرم طلاق ميده منو پدرومادرم منو بيرون کردن نه بخاطر بارداري بخاطر مشکلات همسرم بيکاريش سرد بودنش سرنزدن به من لباس نخريدن بي توجه ايش با من دعوا ميکردن منو بيرون ميکردن همسرم هم تحويلم نميگرفت بعد از سقط بچه رابطه اش رو کاملا با من حدودا چهارسال قطع کرد دوباره مريض شدم دچار توهم شديد شدم ادم ميديدم لمسش ميکردم حرف ميزدم تو خوابم تو بيداري پشتم بود تو خواب بهم انگشتر داد که مواظبم باشه چند سال دوسال خيلي تنها بودم با اينکه خاندار بودم همسرم نه عروسي گرفت حتي بزور بردمش حرم امام رضا کتکم زد برد ميگفت من احساسي ندارم ..از زندگيم برو بيرون منم چون خانوادم قبولم نکردن جايي نداشتم تحمل کردم ..کسي نبود کمکم کند نه مالي نه حمايت ميکرد نزديک پونزده ساله بيماري دوقطبي دارم همسرم خيانت کرد ودوازده سال ترکم کرد بيماريم تشديد پيدا کرد وحشت ترس ترس ازنفس کشيدنم تا صبح بيدار روز خواب همش گريه ميکردم همش احساس ميکردم يک نفر پشتم هست ميترسيدم برگردم پاييز وزمستان از صداي وزش باد تکون خوردن شاخه درختان ميترسيدم پرده مينداختم ولي بازم جلوي چشمام بود يک مدت اصلا از چيزي نميترسيدم دوزده سال تنها دريک زيرزمين بودم خانواده ام نبودن پدرم نظامي بود خونه پدريم بودم يک محله خراب ازدزد ازهمه ....بعداز مدتي وحشت سراغم اومد وقتي حمام ميرفتم پشتم يک نفر بود صدام ميزدن شايد ده بار درزوباز ميکردي کيه منو صدا ميزنه درراقفل ميکردم اما نميشد باز يک مدت تا صبح بيدار شب ادراري حتي روز ميخابيدم خيس ميکردم خودم رو زندگيم حروم شده بود بي حوصلگي شديد غمگيني تنهايي هرروز هردقيقه از خدا مرگ ميخاستم متاسفانه يک مرغ مينا داشتم اززماني که بدنيا اومد غذا دادم تا بزرگ شد حرف زدن بهش ياد دادم اما مريض شد مرد تنها کسي بود که داشتم مرد پدرم خودش رو باز خريد کرد وبرگشت مادرم پدرم صداي گريه هاي منو ميشنيدن ازدرد بوي غذا ازخونه من بيرون نميامد پولي نداشتم يک هفته هيچي نميخوردم با کلوچه خودمو سير ميکردم عرض شش ماه چهل کيلو کم کردم ..خانوادم نه تنها نگاهم نميکردن همش با من دعوا ميکردن بيرونم ميکردن تو خيابونا تا نصف شب بودم تا اروم بشن برگردم ..اينم يادم نرفته بگم من يادم نيست چند ساله بودم فکر ميکنم اول راهنمايي بودم پسر عمه پدرم بيست وپنج ساله بود بهم دوبار تجاوز کرد درسته نتونست به بکارت من اسيب بزنه ولي خيلي اذيتم ميکرد وقتي پدرم مادرم خونه بودن ميرفتن ومنو باهاش تنها ميزاشتن دوسه بار بهم تجاوز کرد فرياد من به جايي نرسيد وکسي نشنيد ازدستش نميتونستم فرار کنم وتسليم ميشدم زور زدنم بي فايده بود خسته ميشدم اوايل خجالت ميکشيدم به پدرم ومادرم بگم پسر عمه پدرم هم ازفرصت استفاده ميکرد وحمله ميکرد مدام کابوس ترس نفرت گريه مدام پدرومادرم منو با اون تنها ميزاشتن بلاخره گفتم به خانوادم تنها کاري که خانوادم کردن واسم باهاش دعوا کردن بيرون کردنش اما درکمال ناباروري بعد ازمدتي باز سروکلش پيدا شد چون هم پدرم هم مادرم اعتياد شديد داشتن واون هم رابط مواد اينا بودن مادرم همه مواد رو امتحان کرد شيره ترياک سيگار گرد ناس ومدام کتک ميزد هم پدرم کتک ميزدن وبدرفتاري ...من دوسال قبل طلاق گرفتم پدرم بهم غذا نميداد مدام ميگفت برو بيرون اجازه نداشتم تخم مرغ بخورم شير پنير چايي بخورم حمام برم لباس بشورم هر اتفاقي تو خونه بيرون بيفته منو تقصير کار ميدونن لباسشويي خراب بشه من مقصرم مواد پدرم گم بشه من مقصرم مريض بشن من مقصرم دزدي بشه من مقصرم پروندهاي مهم گم بشن من مقصرم مادرم تو اين سن بدجور منو زد تمام موهاي منو تو دستاش گرفت وکشيد منو نصف موهام کنده شدن وسرم زخم شد بخاطر اينکه چرا من حمام ميرم چرا شامپو ميزنم تموم ميشه من باشگاه ميرفتم يک سال مجبور بودم هرروز حمام کنم ..پدرم اگه ميفهميد من حمام رفتم يا مادرم ميفهميد منو ميزدن شامپو صابون رو برميداشتن سروصدا ميکردن بلند بلند حتي اب رو قطع ميکردن ..غذا رو از جلوم برميداشتن الانم اينطوره نون خالي يکم زياد بخورم پدرم فحش ميده چرا بيشتر خوردم شديدا عصبي وپرخاشگر شدم من ادم خيلي اروم وخونسردي بودم هرکسي بهم حرف فحش ميداد بيخيال بودم اما وقتي بيمار شدم سريع واکنش نشون ميدادم داد ميزدم يا خودمو ميزدم محکم پدرم ومادرم اصلا توجهي نميکردن من هرسال شوک درماني ميشم هفت جلسه خانوادم حاضر نشدن پيش پزشک من بيان تا دردرمان من کمک کنن اعتقاد دارن من چون غذا ميخورم سالم هستم من دوازده ساله اشپزي نميکنم حوصله ندارم تو خانواده من من اجازه نظر دادن اعتراض کردن ندارم پدرم ساختمان واحد سه طبقه ساخت مادرم مدام پدر منو تحريک ميکرد چرا الهام نمياد بيل بزنه خاک ببره بخاطر همين کتک ميخوردم نفرين ميکردن من حمله قلبي داشتم وقتي اکو قلبي ونوار دادم گفتن سکته خفيف داشتم ..متاسفانه ازبس بي مهري خانواده داشتم خسته شدم با حال افسردگي شديد دوره که بيش اندازه ميخنديدم خوشحال ميشدم پرانرژي بودم تا صبح بيدار شايد درسال يکبار اينطور ميشم بخاطر فشار شديد دوباره ازدواج کردم تا شايد از اين خانواده راحت بشم اما همسرم اعتياد داشت به من درمورد شغلش دروغ گفت شغلي نداشت چندتا برگه نشون داد درمورد اجاره خونه ازبس اومد خواستگاري اصرار التماس گريه منم چون مريض بودم وميخاستم از اين خانواده راحت بشم قبول کردم بعد از يک ماه شروع به کتک کاري کرد شبا دچار توهم ميشد وقتي بيدار ميشدم برم دستشويي يا اب بخورم بهم حمله ميکرد ومنو ميزد تمام صورتم خوني ميشد فکر ميکرد من دزدم تا ظهر خواب بود گوشيم سيم کارتا منو گرفته بود چون من هميشه با خانوادم درتماس بودم کتک ميزد منم گريه ميکردم مثلا شلوارش دير اتو ميشد فحش ميداد ومنو ميزد حتي جايي خوابش رو با من جدا کرده بود التماسش ميکردم کنارش بخوابم ولي فحش ميداد تو اتاق ميخابيدم ميامد تو اتاق منو ميزد ميگفت بايد جلوي چشماي من باشي بايد بخابي تلوزيون نميزاشت نگاه کنم تو سايت سلامت ميرفتم اجازه نميداد من اصلا گوشي نداشتم ..حتي وقتي منو ميزد توف ميکرد تو صورتم دعوا ميکرد پدرت پولداره تو دخترش هستي چرا تو کرايه خونه کمکت نميکنن حتي همسرم برنج وروغن از خونه مادرش مياورد وپول از من ميگرفت بزور حتي منو تو خونه حبس ميکرد کلاهبردار بود سه تا ازدواج قبلي داشت با اينکه از همسرش جدا شده بود ولي درارتباط بود باهاش وخيلي اذيت ميشدم اوايل سخت بود واسم سرسختي کردم کنارش زدم خيلي بهم دروغ گفت فهميدم پدرش گدايي ميکنه براي خرج اعتيادش ومادرش کارگري نتونستم طاقت کنم به خواهرم گفتم شوهرم با من اين رفتار رو ميکنه خواهرم گفت ديگه بابا راه نميده خونه تورو خاک بردار بريز روي سرت همسرم يک پسر بيست ساله داشت ناراحتي اعصاب شديد دارو ميخورد من احساس مسوليت ميکردم داروهاش رو ميدادم غذا درست ميکردم واسش لباس ميشستم راهي ميکردم سرخدمتش سرباز بود اما چون شوهرم بدرفتاري با من ميکرد کتک ميزد سيگار رو يک ساعته يک بسته رو تموم ميکرد ومقصر منو ميدونست ميگفت تا پول از پدرت نگيري تورو راحت نميزارم وقتي ديدم ديگه نه اينجا رو ميتونم تحمل کنم نه جهنم پدرم مادرم جايي ندارم خودکشي کردم تمام داروهاي اعصاب قوي بادوز بالا خوردم يک هفته تو کما بودم ايست قلبي کردم ولي برگشتم اعزام شدم مشهد دربيمارستان الوده کرونا گرفتم وحالم وخيم شد منو بردن بيمارستان رضوي مخصوص بيماران کرونايي وتو قرنطينه بودم هر دوساعت سرم انتي بيوتيک قرص ميدادن تمام دستام کبود شده بودن شوهرم فراري بود زماني که ترخيص شدم حدودا سي روز طول کشيد نه پدرم اومد منو ترخيص کنه نه مادرم نه شوهرم هزينه بيمارستان رو هم نداشتم بعد از اون هم همسرم ازمن شکايت کرد به جرم بداخلاقيم وديوانه بودن من اما من خيلي تحت فشار بودم پدرم ومادرم منو خيلي کوچيک ميکردن بارها وبارها پدرم ومادرم بيرونم کردن فشارشون بيشتر از قبل شد منم حالم وخيم شد خوشبختانه راي من گرفتم وطلاق گرفتم والان هم مشکل قلبي هم بيماري دوقطبي هم ارتريت التهاب مفاصل هم فشار خون بالا مشکلي کبدي کبد چرب گريد سه سنگ کيسه صفرا پستوريازيس دارم وبايد دستام عمل بشه ولي کسي کمکم نميکند پدرم اوضاع مالي متوسط داره ولي ...جديدا احساس ميکنم گنگم گيجم خيلي زياد حواس ندارم انگار سرم تو حبابه خيلي گنگ ميشم يکدفعه من ازمايش دادم کمبود شديد ب 12دارم وکلسيم ..خيلي خيلي بي حوصله ام حوصله حرف زدن با بچه رو ندارم حساس پرخاشگر شدم وخودمو ميزنم بد نميدونم گنگي شديدم براي چيه حتي ماها بيرون نميرم افتاب رو ببينم مدام دارو ميخورم انگار به پاهام زنجير بستن ميخام بيرون برم انگار يک مسير خيري طولاني وسختي رو بايد بگذرونم وبرم بيرون ازبس خانوادم وخواهرام به قيافه من گير ميدن زشتم چاقم ...تو ايينه چندين ساله نگاه نکردم خيلي به ندرت ارايش نميکردم وسيله ارايش نداشتم عکس وفيلم حتي مجالس نميگيرم از خودم متنفرم متنفر از خانوادم متنفرم بارها گفتم بهشون فکر انتقام خدا ايم من الان چند ماه هست مدام وسايل ارايش با برند خوب ميخرم خيلي يا يک مدت هيچي نميخرم فعلا وسايل ارايش ميگيرم دست خودم نيست اصلا حواسم پرته بدبينم به همه فکر ميکنم همه از من حرف ميزنن پدرم ومادرم هرروز با من دعوا ميکنن ..از هيچي لذت نميبرم خانوادم تفريح ميرن من نميرن عاشق مطالعه بودم الان حسي ندارم من بچگي خيلي کتک ميخوردم وخواهرام الان اگه خواهرم بچه اش رو بزنه خواهرمو ميزنم تحمل ندارم صداي گريه بچه موقع کتک خوردنش تو گوشم هست ورنج ميکشم بيشتر وقتها به بعضي از چيزا خيلي بي احساسم وخانوادم فکر ميکنن عمدي انجام ميدم ونفرينم ميکنن حيوانات رو خيلي دوست دارم حاضرم همه کار واسشون انجام بدم فقط به اين دوتا حساسم خواب شبانه ام چون ارتريت يا روماتيسم دارم هرنيم ساعت بيدار ميشم يا تا صبح بيدار يا تا پنج صبح بيدارم سندروم پاي بيقرار هم دارم مدام تکون ميدم پاهام رو الان چند وقته خودم رو هم تکون ميدم هي جلو عقب ميرم بند نميشم کلافه ام اشفته بيقرار اپنه خواب هم دارم نگاهمو ميدزدم از همه درون گرام خيلي اذيت ميشم وقتي حمام ميرم صدا ميشنوم صداي پدرم داره فحش ميده دعوا ميکنه يا بعضي وقتها دچار توهم ميشم به خواهرم ميگم فلان روز به من اينو گفتي انجام دادم يا فلان کاري که گفتي انجام دادم درصورتي که ميگن ما اصلا هيچي بهت نگفتيم ..کند هم شده ام ..دليلي گنگي من چيه ؟؟من بچه ندارم ..امسال ميبايست شوک درماني ميشدم ولي نه پدرم نه مادرم نه خواهرام حاضر نيستن امضا کنن ميگن حالت خوبه عمدا ميگي مريضم عمدا ميري دکتر ودارو ميخوري هرچي صحبت کردم با مهربوني با خواهش با دعوا حتي پزشکم صحبت کرد گفت خانوادت بي منطق هستن ومشکل دارن وپزشکم گفت حتما حتما بايد شوک درماني بشم وانتظار معجزه نباشم هميني که سرپام معجزه هست با وجود اين خانواده ...داروهاي که ميخورم ليتيوم سيصد روزي دوتا ..لاموتريژين صد روزي يکي .پاروکستين بيست شبي يکي .وکاربامازپامين دويست شبي يکي اما نوسنات خلقي دارم هميشه پريشون وعصبيم بي حوصله بي رغبت بي انگيزه. مدام فکر خودکشي ام حتي دوباره خواستم انجام بدم با سيانور سه بار هست خودکشي کردم بار اول با سم خوب شدم ولي بخاطر فشار روحي شديد سه روز نابيناي کامل شدم وسه روز توبه کردم وبيناييم برگشت بار دوم با قرص تو کما رفتم وايست قلبي کردم وباز برگشتم سومي رو هنوز انجام ندادم ..ولي چون پدرم ومادرم بزور پس انداز منو گرفتن ووقتي ميگم بدين بانک بزارم نميدن وميگن اگه بديم بايد خونه اجاره کني بري منم بخاطر فوبياي شديد همش احساس ميکنم پشتم کسي هست يا دارن نگاهم ميکنن تنها نميتونم باشم يعني از گرسنگي خودمو ميکشم ومخارج زندگي ندارم سخته ام هست وخيلي سخته همه ميشناسن منو پدرمنو پول داره ودخترش جدا زندگي ميکنه حتما دخترش کاري کرده نگاه سنگين مردم رو ندارم چون وقتي تنها چندين سال زندگي ميکردم خانوادم منو بيرون کردن تو اتاق سي متري زندگي ميکردم ..پولي نداشتم براي خرجي خونه جز دوتا انگشتر طلا رفتم بفروشم طلا فروش دوست صميمي خانواده ما بود داخل مغاذه بهم حمله کرد دستاي منو محکم گرفت ودر مغاذه بطور طلا فروش بطور خودکار قفل ميشد ..ازاون موقع ترس تودلم هست دوباره واسم تکرار ميشه وکابوس ميبينم وتصميم جدي هست تحمل ازار ديگران رو ندارم خودمو با سيانور راحت ميکنم از خودم خيلي ميترسم خيلي به خانوادم بارها گفتم خودکشي ميکنم هردو ميگن برو بيرون از خونه خودت رو بکش تو خونه ما نمير به درک مردي ازبس مريضم نگاهم نميکنن واخرين ضربه مادرم بهم ميگه پدرت بميره خونه سه واحده تاکسي باغ انگور حقوق پدرت به نام منه به تو يک ريال نميدم وبيرونت ميکنم فکر خودت از الان باش پول از هرجا مياري بيار ميخاد از خيابونا دربيار به من ربطي نداره به بچهاي ديگه ام ميرسه تو بدي ...من خيلي پزشکم با خانوادم صحبت کرده نميدونه دليل کاراشون چيه نميفهمه ميگن چون طلاق گرفته نميخامش منم اوضاع روحيم داغون هست لطفا کمکم کنيد چه داروي بخورم کمکم کنيد چه راهي برم
سلام و وقت بخير عزيزم شرح حال شما رو خوندم و خيلي متاثر شدم با توجه به تنش هاي پي در پي که داشتيد و زندگي پر فراز و نشيبتون با يک راهکار ساده ،کار شما چاره جويي نميشه توصيه ميکنم خيلي سريع مراجعه حضوري داشته باشيد ندا طباطبايي جبلي 09384901008