33
98
خانــم

درمان بیماری دوقطبی ان درحالت شیدایی وافسردگی؟

عرض سلام وخسته نباشید من 33ام نزدیک به پونزده ساله ناراحتی اعصاب دارم بیماری دو قطبی وقتی من هفت ساله بودم یا کمتر اولین حمله عصبی رو داشتم منظورم شروع اش وقتی همه خواب بودن یک نفر شیشه های درخونه رو محکم با تمام قدرت میزد چند نفر بودن طوری که میخاستن بشکنن مادرم رو بیدار میکردم میرفت نگاه میکرد کسی نبود باز همینکه میخابیدن دوباره شروع میشد من حتی بیدار میشدم ازترس ووحشت میلرزیدم میشستم بازهم صدا رو میشنیدم تا چند هفته شبا میشنیدم اون صدای وحشتناکی که میشنیدم حتما باید همه بیدار میشدن اما !!!همه خواب .‌هیچ وقت نتونستم فراموش کنم ..پونزده ساله شدم خواستگار داشتم پسرخاله من عاشق من بود نامزد شدیم اما پدرم بخاطر لج ولجبازی نفرت از خانواده نامزدم بهم زد ومنو عقد پسرخاله خودش کرد پسرخاله ای که دوازده سال ازمن بزرگتر بود بخاطر سرد بودنش بی احساس بودنش نگاه نکردن به من حتی اتاق جدا نداشتیم چون افسرده شدید بود مسولیت چهارده نفر رو به عهده داشتم بشورم بپزم دکتر ببرم سرکار برم ..بزور همسرم موقع نامزدی خونه ما میامد باهزار بدبختی گریه واشک باردار شدم مادرم فهمید همسرم بیکار بود شغلی نداشت بچه پنج شش ماه رو کشت از شددت خونریزی ودرد میخاستم بمیرم اما همسرم گفت اگه بچه رو ازبین نبرم طلاق میده منو پدرومادرم منو بیرون کردن نه بخاطر بارداری بخاطر مشکلات همسرم بیکاریش سرد بودنش سرنزدن به من لباس نخریدن بی توجه ایش با من دعوا میکردن منو بیرون میکردن همسرم هم تحویلم نمیگرفت بعد از سقط بچه رابطه اش رو کاملا با من حدودا چهارسال قطع کرد دوباره مریض شدم دچار توهم شدید شدم ادم میدیدم لمسش میکردم حرف میزدم تو خوابم تو بیداری پشتم بود تو خواب بهم انگشتر داد که مواظبم باشه چند سال دوسال خیلی تنها بودم با اینکه خاندار بودم همسرم نه عروسی گرفت حتی بزور بردمش حرم امام رضا کتکم زد برد میگفت من احساسی ندارم ..از زندگیم برو بیرون منم چون خانوادم قبولم نکردن جایی نداشتم تحمل کردم ..کسی نبود کمکم کند نه مالی نه حمایت میکرد نزدیک پونزده ساله بیماری دوقطبی دارم همسرم خیانت کرد ودوازده سال ترکم کرد بیماریم تشدید پیدا کرد وحشت ترس ترس ازنفس کشیدنم تا صبح بیدار روز خواب همش گریه میکردم همش احساس میکردم یک نفر پشتم هست میترسیدم برگردم پاییز وزمستان از صدای وزش باد تکون خوردن شاخه درختان میترسیدم پرده مینداختم ولی بازم جلوی چشمام بود یک مدت اصلا از چیزی نمیترسیدم دوزده سال تنها دریک زیرزمین بودم خانواده ام نبودن پدرم نظامی بود خونه پدریم بودم یک محله خراب ازدزد ازهمه ....بعداز مدتی وحشت سراغم اومد وقتی حمام میرفتم پشتم یک نفر بود صدام میزدن شاید ده بار درزوباز میکردی کیه منو صدا میزنه درراقفل میکردم اما نمیشد باز یک مدت تا صبح بیدار شب ادراری حتی روز میخابیدم خیس میکردم خودم رو زندگیم حروم شده بود بی حوصلگی شدید غمگینی تنهایی هرروز هردقیقه از خدا مرگ میخاستم متاسفانه یک مرغ مینا داشتم اززمانی که بدنیا اومد غذا دادم تا بزرگ شد حرف زدن بهش یاد دادم اما مریض شد مرد تنها کسی بود که داشتم مرد پدرم خودش رو باز خرید کرد وبرگشت مادرم پدرم صدای گریه های منو میشنیدن ازدرد بوی غذا ازخونه من بیرون نمیامد پولی نداشتم یک هفته هیچی نمیخوردم با کلوچه خودمو سیر میکردم عرض شش ماه چهل کیلو کم کردم ..خانوادم نه تنها نگاهم نمیکردن همش با من دعوا میکردن بیرونم میکردن تو خیابونا تا نصف شب بودم تا اروم بشن برگردم ..اینم یادم نرفته بگم من یادم نیست چند ساله بودم فکر میکنم اول راهنمایی بودم پسر عمه پدرم بیست وپنج ساله بود بهم دوبار تجاوز کرد درسته نتونست به بکارت من اسیب بزنه ولی خیلی اذیتم میکرد وقتی پدرم مادرم خونه بودن میرفتن ومنو باهاش تنها میزاشتن دوسه بار بهم تجاوز کرد فریاد من به جایی نرسید وکسی نشنید ازدستش نمیتونستم فرار کنم وتسلیم میشدم زور زدنم بی فایده بود خسته میشدم اوایل خجالت میکشیدم به پدرم ومادرم بگم پسر عمه پدرم هم ازفرصت استفاده میکرد وحمله میکرد مدام کابوس ترس نفرت گریه مدام پدرومادرم منو با اون تنها میزاشتن بلاخره گفتم به خانوادم تنها کاری که خانوادم کردن واسم باهاش دعوا کردن بیرون کردنش اما درکمال ناباروری بعد ازمدتی باز سروکلش پیدا شد چون هم پدرم هم مادرم اعتیاد شدید داشتن واون هم رابط مواد اینا بودن مادرم همه مواد رو امتحان کرد شیره تریاک سیگار گرد ناس ومدام کتک میزد هم پدرم کتک میزدن وبدرفتاری ...من دوسال قبل طلاق گرفتم پدرم بهم غذا نمیداد مدام میگفت برو بیرون اجازه نداشتم تخم مرغ بخورم شیر پنیر چایی بخورم حمام برم لباس بشورم هر اتفاقی تو خونه بیرون بیفته منو تقصیر کار میدونن لباسشویی خراب بشه من مقصرم مواد پدرم گم بشه من مقصرم مریض بشن من مقصرم دزدی بشه من مقصرم پروندهای مهم گم بشن من مقصرم مادرم تو این سن بدجور منو زد تمام موهای منو تو دستاش گرفت وکشید منو نصف موهام کنده شدن وسرم زخم شد بخاطر اینکه چرا من حمام میرم چرا شامپو میزنم تموم میشه من باشگاه میرفتم یک سال مجبور بودم هرروز حمام کنم ..پدرم اگه میفهمید من حمام رفتم یا مادرم میفهمید منو میزدن شامپو صابون رو برمیداشتن سروصدا میکردن بلند بلند حتی اب رو قطع میکردن ..غذا رو از جلوم برمیداشتن الانم اینطوره نون خالی یکم زیاد بخورم پدرم فحش میده چرا بیشتر خوردم شدیدا عصبی وپرخاشگر شدم من ادم خیلی اروم وخونسردی بودم هرکسی بهم حرف فحش میداد بیخیال بودم اما وقتی بیمار شدم سریع واکنش نشون میدادم داد میزدم یا خودمو میزدم محکم پدرم ومادرم اصلا توجهی نمیکردن من هرسال شوک درمانی میشم هفت جلسه خانوادم حاضر نشدن پیش پزشک من بیان تا دردرمان من کمک کنن اعتقاد دارن من چون غذا میخورم سالم هستم من دوازده ساله اشپزی نمیکنم حوصله ندارم تو خانواده من من اجازه نظر دادن اعتراض کردن ندارم پدرم ساختمان واحد سه طبقه ساخت مادرم مدام پدر منو تحریک میکرد چرا الهام نمیاد بیل بزنه خاک ببره بخاطر همین کتک میخوردم نفرین میکردن من حمله قلبی داشتم وقتی اکو قلبی ونوار دادم گفتن سکته خفیف داشتم ..متاسفانه ازبس بی مهری خانواده داشتم خسته شدم با حال افسردگی شدید دوره که بیش اندازه میخندیدم خوشحال میشدم پرانرژی بودم تا صبح بیدار شاید درسال یکبار اینطور میشم بخاطر فشار شدید دوباره ازدواج کردم تا شاید از این خانواده راحت بشم اما همسرم اعتیاد داشت به من درمورد شغلش دروغ گفت شغلی نداشت چندتا برگه نشون داد درمورد اجاره خونه ازبس اومد خواستگاری اصرار التماس گریه منم چون مریض بودم ومیخاستم از این خانواده راحت بشم قبول کردم بعد از یک ماه شروع به کتک کاری کرد شبا دچار توهم میشد وقتی بیدار میشدم برم دستشویی یا اب بخورم بهم حمله میکرد ومنو میزد تمام صورتم خونی میشد فکر میکرد من دزدم تا ظهر خواب بود گوشیم سیم کارتا منو گرفته بود چون من همیشه با خانوادم درتماس بودم کتک میزد منم گریه میکردم مثلا شلوارش دیر اتو میشد فحش میداد ومنو میزد حتی جایی خوابش رو با من جدا کرده بود التماسش میکردم کنارش بخوابم ولی فحش میداد تو اتاق میخابیدم میامد تو اتاق منو میزد میگفت باید جلوی چشمای من باشی باید بخابی تلوزیون نمیزاشت نگاه کنم تو سایت سلامت میرفتم اجازه نمیداد من اصلا گوشی نداشتم ..حتی وقتی منو میزد توف میکرد تو صورتم دعوا میکرد پدرت پولداره تو دخترش هستی چرا تو کرایه خونه کمکت نمیکنن حتی همسرم برنج وروغن از خونه مادرش میاورد وپول از من میگرفت بزور حتی منو تو خونه حبس میکرد کلاهبردار بود سه تا ازدواج قبلی داشت با اینکه از همسرش جدا شده بود ولی درارتباط بود باهاش وخیلی اذیت میشدم اوایل سخت بود واسم سرسختی کردم کنارش زدم خیلی بهم دروغ گفت فهمیدم پدرش گدایی میکنه برای خرج اعتیادش ومادرش کارگری نتونستم طاقت کنم به خواهرم گفتم شوهرم با من این رفتار رو میکنه خواهرم گفت دیگه بابا راه نمیده خونه تورو خاک بردار بریز روی سرت همسرم یک پسر بیست ساله داشت ناراحتی اعصاب شدید دارو میخورد من احساس مسولیت میکردم داروهاش رو میدادم غذا درست میکردم واسش لباس میشستم راهی میکردم سرخدمتش سرباز بود اما چون شوهرم بدرفتاری با من میکرد کتک میزد سیگار رو یک ساعته یک بسته رو تموم میکرد ومقصر منو میدونست میگفت تا پول از پدرت نگیری تورو راحت نمیزارم وقتی دیدم دیگه نه اینجا رو میتونم تحمل کنم نه جهنم پدرم مادرم جایی ندارم خودکشی کردم تمام داروهای اعصاب قوی بادوز بالا خوردم یک هفته تو کما بودم ایست قلبی کردم ولی برگشتم اعزام شدم مشهد دربیمارستان الوده کرونا گرفتم وحالم وخیم شد منو بردن بیمارستان رضوی مخصوص بیماران کرونایی وتو قرنطینه بودم هر دوساعت سرم انتی بیوتیک قرص میدادن تمام دستام کبود شده بودن شوهرم فراری بود زمانی که ترخیص شدم حدودا سی روز طول کشید نه پدرم اومد منو ترخیص کنه نه مادرم نه شوهرم هزینه بیمارستان رو هم نداشتم بعد از اون هم همسرم ازمن شکایت کرد به جرم بداخلاقیم ودیوانه بودن من اما من خیلی تحت فشار بودم پدرم ومادرم منو خیلی کوچیک میکردن بارها وبارها پدرم ومادرم بیرونم کردن فشارشون بیشتر از قبل شد منم حالم وخیم شد خوشبختانه رای من گرفتم وطلاق گرفتم والان هم مشکل قلبی هم بیماری دوقطبی هم ارتریت التهاب مفاصل هم فشار خون بالا مشکلی کبدی کبد چرب گرید سه سنگ کیسه صفرا پستوریازیس دارم وباید دستام عمل بشه ولی کسی کمکم نمیکند پدرم اوضاع مالی متوسط داره ولی ...جدیدا احساس میکنم گنگم گیجم خیلی زیاد حواس ندارم انگار سرم تو حبابه خیلی گنگ میشم یکدفعه من ازمایش دادم کمبود شدید ب 12دارم وکلسیم ..خیلی خیلی بی حوصله ام حوصله حرف زدن با بچه رو ندارم حساس پرخاشگر شدم وخودمو میزنم بد نمیدونم گنگی شدیدم برای چیه حتی ماها بیرون نمیرم افتاب رو ببینم مدام دارو میخورم انگار به پاهام زنجیر بستن میخام بیرون برم انگار یک مسیر خیری طولانی وسختی رو باید بگذرونم وبرم بیرون ازبس خانوادم وخواهرام به قیافه من گیر میدن زشتم چاقم ...تو ایینه چندین ساله نگاه نکردم خیلی به ندرت ارایش نمیکردم وسیله ارایش نداشتم عکس وفیلم حتی مجالس نمیگیرم از خودم متنفرم متنفر از خانوادم متنفرم بارها گفتم بهشون فکر انتقام خدا ایم من الان چند ماه هست مدام وسایل ارایش با برند خوب میخرم خیلی یا یک مدت هیچی نمیخرم فعلا وسایل ارایش میگیرم دست خودم نیست اصلا حواسم پرته بدبینم به همه فکر میکنم همه از من حرف میزنن پدرم ومادرم هرروز با من دعوا میکنن ..از هیچی لذت نمیبرم خانوادم تفریح میرن من نمیرن عاشق مطالعه بودم الان حسی ندارم من بچگی خیلی کتک میخوردم وخواهرام الان اگه خواهرم بچه اش رو بزنه خواهرمو میزنم تحمل ندارم صدای گریه بچه موقع کتک خوردنش تو گوشم هست ورنج میکشم بیشتر وقتها به بعضی از چیزا خیلی بی احساسم وخانوادم فکر میکنن عمدی انجام میدم ونفرینم میکنن حیوانات رو خیلی دوست دارم حاضرم همه کار واسشون انجام بدم فقط به این دوتا حساسم خواب شبانه ام چون ارتریت یا روماتیسم دارم هرنیم ساعت بیدار میشم یا تا صبح بیدار یا تا پنج صبح بیدارم سندروم پای بیقرار هم دارم مدام تکون میدم پاهام رو الان چند وقته خودم رو هم تکون میدم هی جلو عقب میرم بند نمیشم کلافه ام اشفته بیقرار اپنه خواب هم دارم نگاهمو میدزدم از همه درون گرام خیلی اذیت میشم وقتی حمام میرم صدا میشنوم صدای پدرم داره فحش میده دعوا میکنه یا بعضی وقتها دچار توهم میشم به خواهرم میگم فلان روز به من اینو گفتی انجام دادم یا فلان کاری که گفتی انجام دادم درصورتی که میگن ما اصلا هیچی بهت نگفتیم ..کند هم شده ام ..دلیلی گنگی من چیه ؟؟من بچه ندارم ..امسال میبایست شوک درمانی میشدم ولی نه پدرم نه مادرم نه خواهرام حاضر نیستن امضا کنن میگن حالت خوبه عمدا میگی مریضم عمدا میری دکتر ودارو میخوری هرچی صحبت کردم با مهربونی با خواهش با دعوا حتی پزشکم صحبت کرد گفت خانوادت بی منطق هستن ومشکل دارن وپزشکم گفت حتما حتما باید شوک درمانی بشم وانتظار معجزه نباشم همینی که سرپام معجزه هست با وجود این خانواده ...داروهای که میخورم لیتیوم سیصد روزی دوتا ..لاموتریژین صد روزی یکی .پاروکستین بیست شبی یکی .وکاربامازپامین دویست شبی یکی اما نوسنات خلقی دارم همیشه پریشون وعصبیم بی حوصله بی رغبت بی انگیزه. مدام فکر خودکشی ام حتی دوباره خواستم انجام بدم با سیانور سه بار هست خودکشی کردم بار اول با سم خوب شدم ولی بخاطر فشار روحی شدید سه روز نابینای کامل شدم وسه روز توبه کردم وبیناییم برگشت بار دوم با قرص تو کما رفتم وایست قلبی کردم وباز برگشتم سومی رو هنوز انجام ندادم ..ولی چون پدرم ومادرم بزور پس انداز منو گرفتن ووقتی میگم بدین بانک بزارم نمیدن ومیگن اگه بدیم باید خونه اجاره کنی بری منم بخاطر فوبیای شدید همش احساس میکنم پشتم کسی هست یا دارن نگاهم میکنن تنها نمیتونم باشم یعنی از گرسنگی خودمو میکشم ومخارج زندگی ندارم سخته ام هست وخیلی سخته همه میشناسن منو پدرمنو پول داره ودخترش جدا زندگی میکنه حتما دخترش کاری کرده نگاه سنگین مردم رو ندارم چون وقتی تنها چندین سال زندگی میکردم خانوادم منو بیرون کردن تو اتاق سی متری زندگی میکردم ..پولی نداشتم برای خرجی خونه جز دوتا انگشتر طلا رفتم بفروشم طلا فروش دوست صمیمی خانواده ما بود داخل مغاذه بهم حمله کرد دستای منو محکم گرفت ودر مغاذه بطور طلا فروش بطور خودکار قفل میشد ..ازاون موقع ترس تودلم هست دوباره واسم تکرار میشه وکابوس میبینم وتصمیم جدی هست تحمل ازار دیگران رو ندارم خودمو با سیانور راحت میکنم از خودم خیلی میترسم خیلی به خانوادم بارها گفتم خودکشی میکنم هردو میگن برو بیرون از خونه خودت رو بکش تو خونه ما نمیر به درک مردی ازبس مریضم نگاهم نمیکنن واخرین ضربه مادرم بهم میگه پدرت بمیره خونه سه واحده تاکسی باغ انگور حقوق پدرت به نام منه به تو یک ریال نمیدم وبیرونت میکنم فکر خودت از الان باش پول از هرجا میاری بیار میخاد از خیابونا دربیار به من ربطی نداره به بچهای دیگه ام میرسه تو بدی ...من خیلی پزشکم با خانوادم صحبت کرده نمیدونه دلیل کاراشون چیه نمیفهمه میگن چون طلاق گرفته نمیخامش منم اوضاع روحیم داغون هست لطفا کمکم کنید چه داروی بخورم کمکم کنید چه راهی برم

5 پـاسـخ


بازدید : 160 مرتبه
پـرسـش جــدیــد
متخصص روانپزشک (اعصاب و روان) در تهران

تخصص های پربازدید

دکتر گوارش در تهران
متخصص زنان و زایمان
متخصص ارتوپد
متخصص پوست، مو و زیبایی

سوالات مشابه