محسن
36
98
آقــا

استرس اظطراب افسردگی پانیک؟

با سلام خدمت شما مشکلات شديد روحي و جسمي شديد هستم ضعف حافظه .فراموشي درد معده گاهي درد مفاصل.بيقراري بدخوابي پر خوري چاقي .نه گريه نه خنده سرگيجه تاري منگي سر مشکلات نور .گاهي به کوچکترين صدا واکنش ترس نشون ميده بدنم گاهي لرزش اندام .بيزاري از هر کاري بي حوصلگي و از همه مهمتر نميتونم يه جا وايستم دست خودم نيست به کار کردن فعاليت داشتن واکنش نشون ميدم که خسته بشم يا نتونم از پسش بر بيام از سال 84 اين مشکل با آمپول زدن پينيسيلين به رگ اعصاب اين مشکل برام به وجود اومد البته در زندگيم اتفاقهايي برام پيش اومد که تا اين لحظه چوبشو دارم ميخورم .خيلي آزمايشهاي گوناگون دادم پيش خودم يه روز ميگفتم سرطان دارم .فکر مرگ زياد ميکردم .هر روز يه جام که درد ميگرفت يا مشکلي برام پيش ميومد سريع دکتر آزمايش آخرشم همه چي سالم .باور بفرماييد لذتي در زندگيم ندارم الان بچه 2/5 سال دارم ميدونم بچمه ولي هيچ حسي ندارم گاهي ميگيره ول ميکنه يه لحظه ذهنم آزاد ميشه پسرمو از شدت دوست داشتن فشار ميدم بعد از چند لحظه باز دچار اذيت ذهني ميشم .قدرت تصميم گيري صفر .دوست دارم مثل مردم ساعت 5 صبح بزنم بيرون .مثل مردم کار کنم پيشرفت کنم نميتونم .18 سال ورزش کردم کشتي بوکس شنا بدن سازي .بهترين خوراک غذايي رو دارم .ولي متاسفانه يه چيز مانع من ميشه ترس از کار و هر چيز ديگه اي الان چند وقت معده من با روده هام لج کردن .بيرون روي زياد دارم .چند بار تحت درمان قرار گرفتم در طي 1ماه مصرف دارو احساس خوب شدن کردم و بدون مشورت دکتر رها کردم .قطع ناگهاني دارو .داروهاي مصرفي من تا اين لحظه ترانيل سيپرامين دپاکين 500 پرو پرانول واسه سال 93.و در سال 97 سيتالوپرام سيپرالکس 20 وريسپريدون 1 دپاکين 500وپرو پرانول .مشکل من در دارو خوردن اينکه يکدفعه قطع ميکنم ترس از نابودي کبدم هست .هيچ مشکلي از لحاظ داخلي بدن ندارم نميدونم چرا ميترسم کبدم داغون بشه گاه ميگم پرانول ميخورم الان قلبم وا ميسته .اصلا کمپلت قاطي کردم .مشکلاتم در زندگي طلاق پدر مادر نزديک به 26سال،از دست دادن برادر کوچکترم .از دست دادن مادربزرگ .وخيانت .گاهي با ماشين ميرم بيرون طرف از پشت تو اتوبان يا خيابون از پشت با سرعت زياد يا به نحوي به زور ميخواد منو از لاين سرعت بکشه کنار که خودش رد بشه گاهي اوقات ميگم يقه طرفو بگيرم يا بزنمش يا يه حرکت خطرناک روش انجام بدم .خدارو شکر تو خودم يه احساسي مياد ميگم حالو حوصله دردسر ندارم .تا نيم ساعت ميمونه تو مخم که طرف غد بازي در آورد چرا چيزي نگفتم .ولي تقريبا 24ساعت طول ميکشه از ذهنم در بياد .ولي گاها بعد از مدتها يادم ميوفته .خيلي دوست دارم درس بخونم واقعا در هر زمينه اي استعداد دارم در عرض مدت کوتاه ياد ميگيرم حتي جراحي انسان .ولي متاسفانه از بخت زندگي دوران بچگي من بجز دعوا پدر مادر .زن بابا چيزي تو ذهنم ديگه نمونده .فقط نياز به ذهن باز درس خوندن کار و جبران عقب افتادگيهام دارم .خدا شاهده از مرگ آنچنان هراسي ندارم فقط پسرم برام مهمه .خيلي تشکر ميکنم از شما
بازدید : 689 مرتبه
پـرسـش جــدیــد
مراکز روانپزشک (اعصاب و روان) در تهران

تخصص های پربازدید

دکتر گوارش در تهران
متخصص زنان و زایمان
متخصص ارتوپد
متخصص پوست، مو و زیبایی

سوالات مشابه