افسانه.ف
30
80
خانــم
استرس خودم وپسرم؟
سلام،من30سالمه ویک پسر8-9ساله دارم من زمانی که 16ساله بودم مدام استرس وافسردگی داشتم همینطوربچه خردسالی که بودم شبهاخوابم نمیبردوازمیترسیدم اصلاخوابم نمیبردهمه میخوابیدن ولی من بیدارمیموندم کم کم به سن 10سال به بعدکه رسیدم بهترشدم هم ازلحاظ روحی هم خواب تاسان16که یهواضطراب گرفتم سرگیجه های بدی داشتم طوری که مغزم هنگ میکردالبته خونریزی های قاعدگیمم زیادبودوکم خون بودم ووزنم اونموقع42کیلوبودمن بعداون باقرصای ارامبخش میخوابیدم تااینکه نامزدکردم کمی بهترشدم روحیم بهترشدوقتی خونه ی خودم رفتم تنهاکه بودم لذت میبردم آرامش داشتم ولی همسرم مشکل داشت عصبی بودکم محلی میکردبخاطرهرچیزی بهانه میگرفت ومنوکتک میزدتااینکه فهمیدم باردارم زمان بارداری منوخیلی کتک میزدمن همش استرس اینوداشتم که الان میادخونه منومیزنه شباازخواب میپریدهزیون میگفت یالباس میپوشیدبره خیابون من انقدرمیترسیدم خوابگردبودتااین سن جلوی پسرم مدام عربده میزنه ومنوکتک میزنه به قصدکشت رفتم شکایت کردم گفتن بایدشاهدداشته باشی خانوادم حمایتم نمیکنن پسرم ناراحتی قلبی گرفته مدام قلب دردداره ودریچه ی قلبش گشادشده خودمم ناراحتی قلبی وفشارخون گرفتم الان شوهرم کمترگیرمیده ولی هفت روزه هفته خونه نیست وخرجی نمیده ونمیذاره کلاس برم یاپسرموببرم درواقع زندونیمون کرده خودشم مارومسافرت یاجایی نمیبره همش توخونه ایم پسرم مدام بهانه میگیره که حوصلم سررفته خیلی حوصله داشته باشم وپولی باشه میبرمش شهربازی ولی حتی حوصله ی خودمم ندارم دوروبرمونم پارکی نیست ببرمش بعضی وقتامیبرمش بیرون هی بهانه میگیره برگردیم خانواده ی درست حسابیم ندارم خانواده ی شوهرمم بشدت سنتی فکرمیکنن مادرشوهرم شوهرش فوت کرده وبه پسراش وابسته س وپسراش به اون وابسته ان وهرچی اون بگه همونه اونم خیلی علاقه داره توزندگی عروساش بطورنامحسوس دخالت کنه وشوهرمن چون پیش مادرشوهرم کارمیکنه همه چیزروبهش میگه واون هرکاری میکنه تاروح وروان منوبهم بزنه مشکلم الان پسرمه گوشه گیرسده مدام استرس داره بایه صدای تقی رنگش میپره دوس داره تنهاباشه یابازی پلی استیشن کنه به درس اهمیت نمیده میخوادبره مدرسه همش استرس دارهشبانمیخوابه میگه مامان بیداربمون خوابم که میبره میبینم بیداره داره گریه میکنه میگه میترسم خوابم نمیبره بیداربمون تاساعت 2-3یا4-5بیدارمیمونه وبه تلویزیون خیره میشه مدام یه فیلمومیذاره نگاه میکنه ازش چیزی میپرسم دادمیزنه سرم ازپدرش بدش میادبه من وابسته شده حتی نمیذاره تاسرکوچه تنهابرم حتمابایدباهام بیادلطفاراهنماییم کنید