سردردهای مداوم و شدید و سرگیجه و بی حس شدن و سوزن سوزن شدن دست و پا ؟
من 15 سالمه که حدود چهار ماه میشه سردرد مداوم دارم که یک ثانیه قطع نشده و یا پشت سرم یا جای گوشم ضربان دار میزنه و یا پیشونیم تیر بدی میکشه یا دور چشام با ابرو هام تیر شدید میکشه هر دفعه یه جوریه یا اکثر اوقات نشستم یه دفعه محیط دورم دور سرم میچرخه یا بعد یه ساعت نشستن بلند میشم تعادل ندارم سرگیجه شدید بهم دست میده چشام سیاهی میره اما بعد چند ثانیه درس میشه یا مثلا از اتاقم وارد اشپزخونه میشم بخاطر نور زیاد چشام سیاهی میره تعادلمو از دست میدم اما دستمو به دیوار میگیرم و درس میشه یا سر ناهار بعضی اوقات حالت تهوع دارم گشنمهس اما با بوی غذا حالم بهم میخوره صبحانه هم کلا نمیخورم و تا شب چیزی نمیخورم بعد حالت تهوع ام وقتی میره و میتونم چیزی بخورم یا سر سفره کسی لیوانی جا به جا میکنه یا قاشقش به ظرف میزنه سردردم یه دفعه خیلی شدید میشه باعث میشه از درد چشامو ببندم و عصبی میشم به شدت دست خودمم نیس یه بار هم تو یه هفته پنج کیلو یه دفعه کم شدم از وزن 41رسیدم 36 اما خب الان 39 کیلو ام قدمم جهت اطلاع 153 هس که چند وقت پیش به اسرار خودم مامانم منو برد ازمایش دادم ازمایش خون و تیروئید و با سی بی سی که همشون خوب بود کم خونی نداشتم فقط ویتامین ب دوازدم کم بود یعنی 240 و بقیه چیزام خوب بود بجز تیروئیدم که یازده صدم بالا تر بود از حدش حالا عکس ازمایشو گذاشتم که تو سی بی سی دو تا چیز دیگم خوب نبود که مامانم گف سرما بخوری هم اون دو تا بالاس اما خب من هیچیم نبود حالا خودتون یه نگا بندازین و همینطور بگم لرزش دست دارم نه که با چشم دیده بشه خودم از داخل لرزش رو حس میکنم و انگار استخون لرزش داشته باشه و یا بعضی اوقات بیکارم گوشی دستمه یه دفعه دستم سِر بشه گوشی از دستم بیوفته یا دست یا پام بی حس میشه یا سوزن سوزن و بگم ثابقه بیماری خاصی ندارم جز کلیه که از بچگی مشکل داشتم اب نخورم به مشکل بر میخورم و واقعا بده و تو یه سالگی یه تصادف بد داشتم که ضربه مغزی شدم کما و اینا که خوب شدم ثابقه بیماری خانوادگی هم دیابت و هم عمم هم خالم مشکل روماتیسم دارن نمیدونم ارثیه یا نه برادرمم نوزده سالشه اِم اس داره از هیجده سالگی فهمید و تا الانم داره امپول مصرف میکنه بگذریم منم برای ازمایش ام ار ای تلاش زیادی کردم اما اون سه تا ازمایش که خوب در اومد مادرم گف نیاز نیس واس همون کمبود ویتامینه اما من حسم فقط به اینه که چون مامانم پرستاره با چند تا دکتر در ارتباطه ساده میبینه همه چیو اول میگف از کمبود خونه اما دید کم خونی ندارم گیر داد به کم ابی چون من اب کم میخورم اما به حرفاش اعتمادی ندارم مادره شاید همه چیزو کوچیک ببینه اما خب به اسرار هام گوش نمیده که منو ببره ازمایش ام ار ای شما میتونید کمکم کنید بگید چیز جدی هس یا نه خیلی ممنون میشم کمکم کنید لطفا